• گالریگالری


     
       پرتره مستند اجتماعی منظره و طبیعت
    ایران
    ابنیه تاریخی
    انتزاعی

  • نقد عکس
    -
  • تماس با منتماس با من


    info@hazratiphotography.com



    masi.hazrati@yahoo.com
  • رویدادهارویدادها
En Fa
نقدی از: آرش شادمند
تعداد بازدید: 2880
 


تاکسی نوشت :

روی صندلی عقب تاکسی سرم شش دانگ داخل گوشی هست، سومین شایدم چهارمین تاکسی که خط عوض کردم، انسان های واقعی اما غریب که حضورشان را حس می کنم. حرف می زنند، سایه هاشان رد می شود، حرکت می کنند، جان دارند اما بی توجه به همه آنها، در دنیای مجازی همان انسان های واقعی مشغولم، حتی این راننده هم حرف های راننده قبلی را تکرار می کند. به گمانم فکر می کند فقط خود اوست که برای اولین بار مسایل سیاسی و گرانی و کرونا را کشف کرده و با حرص و ولع تمام هر مسافری که سوار می شود را در منبر خطابه خود قرار میدهد. صدای راننده بیشتر از همه به گوشم می رسد اما نمی بینمش. حتی تمایل ندارم ببینمش! مرا چه به او و کارشناسی هایش! پایش بیفتد من خودم یک پا راننده تاکسی هستم با چرندیات سیاسی که فکر میکنم فقط خودم میدانم و بس! اما هرج مرج انسان ها را حس می کنم هیاهوی شان، فحش های شان و حتی تعارف های شان را!

گاهی ما آدم ها فکر می کنیم که به گونه ای دیگر فکر! می کنیم. و این اولین موردی است که عین هم بودنمان را نشان میدهد! در نهایت، احساسات و تجربه هایمان نیز چنین اند ولی حمله ی حضور آدم های دور و برمان، حواسمان را در جهانی که هستیم به چالش می کشند. چالشی که کافیست رد پای حافظه را هم دنبال کند، شکننده و بیمارگونه می شود.

گمان میکنم در عکاسی هم یک تقسیم بندی بر مبنای حضور انسان ها شکل گرفته، عکس های با انسان و عکس های بی انسان

کافیست ما حضور انسانی را در عکس تشخیص دهیم به طور خاصی جذبش می شویم گویا از قبل به ما آموخته اند که اگر انسان دیدی خیره شو!

از تاکسی پیاده شده ام و به عمد چشمانم را تار کرده ام تا حضور انسان ها را در هاله ببینم شبح وار و غریب!

ناگهان کمیت این همه انسان بر مغزم حمله می کند مگر تمامی دارد، اما همه این ها "نفر" هستند انسان هایی قابل شمارش!

چشمم را باز میکنم و ادامه می دهم. یکی از سایه ها یکی از هاله ها به آرامی کمیت خود را به کیفیت میدهد. اورا می شناسم و همین جاست که رد پای حافظه پر رنگ  می شود. خاطره پدیدار می شود. چه فرقی میکند بقال سر کوچه باشد یا پدرم؟ فقط این یکی "نفر" نیست، حضوری است در من! 

و این عکس نیز چنین حمله ای بر ذهن من مخاطب میکند انسان هایی میبینم که در مرز "کمی" و "کیفی" بودن گرفتار شده اند.

ادامه دارد 1 ...


 

 نقد:

انسانش آرزوست!


جامعه شناسی و هنر هر دو یک ریشه را دنبال کردند، "انسان ها".  

جامعه شناسی بود که علم شد و انسان ها را در کمیت اعداد و ارقام فرو برد و هنر بود که برای نجات از این فرمول ها تقلا می کرد. به احتمال قوی بعد از سینما، عکاسی قوی ترین رسانه ایست که این دو را به هم پیوند داده است. و شاید به همین خاطر است که حضور انسان در عکس باعث جذب مخاطب می شود.  خاصه اگر انسان ها در هاله باشند و مخاطب تلاشی برای "شناخت" داشته باشد. گاهی ما مجذوب عکسی می شویم اما از توضیحش عاجزیم، این که چه چیز باعث شده تا ما درگیرش شویم. و عکس حاضر نیز چنین پتانسیلی دارد.

چهار نوع انسان در عکس وجود دارد هر چهار تا در نگاه واکنشگرانه نخستین، در هاله هستند، در هرج مرجی بی ارتباط به هم

1) انسانی که سایه اش حضور دارد و گواهی می دهد به بودن یک انسان واقعی! (نماد)

2) انسانی که نقشی از آن بر دیوار نقش بسته (شمایل) و گواهی می دهد از حضوری غیر واقعی

3) انسانی که کنشگر نمایه ای بوده (عکاس)

4) کلمه "انسان " بر دیوار

این چهار انسان آگاهانه و ناآگاهانه بر دیده مخاطب تحمیل میشود، و اینجاست که از "چه کسانی" به "چه کسانی" تغییر هویت می دهند. در پی استعمار جامعه شناسی به نفع نقد عکاسی نیستم هرگز! اما به ناچار باید آن رابطه را که مرا مجذوب کرده، پیدا کنم حتی اگر لازم باشد چشمانم را تار کنم تا بهتر ببینم!

عکس با قدرت تمام رنگی است، بهشت وار، آنچه فقط شنیده ام و بخاطر همین خیالش را در دیده واقعیت می پذیرم، به راحتی هم می پذیرم چون برایم برگی است از تاریخ! هم تاریخ گذشته و هم تاریخ وهم آلود بسیار دور آینده.

در پی بلبلکان و درختان و مرغان خوش الحان و باده ریحان و بوی گلستان، حضور انسانی را می بینم که هیچ ارتباطی با انسان ندارد فقط متن است و فارغ از معنای قرار دادی، هیچ ارتباط دیگری ندارد. دیگری ابن سینا وار لباس پوشیده و درآرزوی انسان است، هاله ای از انسان از پله های مدرن به سمتش می رود! خشک شده در زمان! آرزو داشتم برود! و تیر خلاص  زده می شود، ماسکی که تاریخ بر خود زده است. (بعد از دوران کرونا این عکس با عوض کردن موضوعش چالشی تر هم خواهد شد) گویی با یافتن یک تضاد آرام می شویم و آشنای خود را یافته ایم. چه فرقی میکند بو علی باشد یا غزالی!  او نقشی است از تاریخ بر دیوار زمان من، و من سایه ی رهگذر.

ما سایه هایی هستیم، هاله هایی هستیم قابل شمارش!  همه با متفاوت فکر کردنمان می گوییم: "انسانم آرزوست!"

و چه خوب که ادعایی بیشتر نداریم و صادقانه می گوییم که "آرزوست"

رستگاریمان آرزوست/ شادمند



 

 
  • انسانم آرزوست
  • مولانا
  • نقاشی دیواری
  • پله
  • خاموش
  • منتقد:آرش شادمند
  • عکسی از معصومه حضرتی
نظرات:
پاسخ به:
عنوان شما: *
نظر: *
متن تصویر را در کادر زیر وارد نمایید

صفحه اصلي صفحه اصلي  |  درباره من درباره من  |  فضاي شخصي شما فضاي شخصي شما  |  نقشه سایت نقشه سایت

© 2016 معصومه حضرتی کلیه حقوق این سایت محفوظ است.