امتداد دو نگاه نا همسو روایت شکاف ناگزیر دنیایی است که حتی شادابی و ظرافت های رنگ و نقش دنیای پیرامون هم از پر کردن آن عاجز است.
شکل دیدگانی بدن همراه با اختلاف قابل ملاحظه رنگ و نقش آن با پس زمینه، نگاه را به سمت خود می کشد و با هدایت آن بر بستر خطوط دیدگانی فرضی به آرامی بر دریچه بسته تصویر متمرکز می کند.
چشم بسته کنجکاوتر می نماید، چشمی که اسیر ندیدن است ... چشمی که نه خودش را می بیند ( اگر نابینا به دنیا آمده باشد ) و نه گیجی و مدهوشی دنیا را ! تصورش از زیبایی متفاوت است و نه شاید قابل ارزیابی...!
برای آراستگی و زیباتر دیده شدن چه تصوری از دوربین و عکس دارد... شاید این است رمز تنیده در عکس !
دریچه بسته جسم و روحش ترحم برانگیز نیست ؛ چشم بسته بیشتر رمز و راز دارد، سئوال برانگیز است! ... آن سوی تاریکی چه می گذرد؟
میل به نور دل های بینا را راحت نمی گذارد...!
با وجود آنکه " ندیدن " کمبود بسیاری است، طوری با اقتدار در قاب می نشیند تا ظرافت ناتوانی در " دیدن " را برای چشمان بینای مخاطب نمایان سازد.
پنجره بسته روی دیوار ؛ به امید نوری، دیداری، یافتن عاطفه و احساسی میل به گشودن دارد